
یک دل نوشته از خودم...
دلم برای دلم نمی سوزد....
دلم به درد و دلت گوش میدهد...
دلم همیشه در کلام تو، و سکوته خودم....
به دل تنگیه عطر پاییز میسوزد...
دلم که دل داد و بی داد کرد...
به دلبستگیه کوتاهی دلی را شاد کرد...
دلم در لابه لایه دلشدگی اش....به دلخونیه دل لیلا رو کرد...
"دلی شکنجه شد و غرق خون به گوشه ای افتاد"....
دلم به تقاضایه نگاهت رو کرد...
دلم دریدی و دیدی دل نمانده است...این داستان دل که گفتی دروغ است...
تو محض رضای دلت دل ربوده ای....رد کن رها کن روانم در دل باد کن...
سخت است که با دلت دلبری کنی؟؟؟....این سالها در پی درک درودهام...
یکباره آمدی..نه سلامی و علیکی.....دروازه نیست این دلم..پس درود باد
دل دل نکن دلم یکبارطلوع کن...باآن هوای دل خود ..سرود کن
هی تو که بی اندازه از من درد داری...یکبار شد که به درد دلم داوری کنی؟
دو طایفه دو رنج و دو دل تباه شد...یکدندگی و یک تپش ...یک برش...تمام
(م.م)
نظرات شما عزیزان:
