خیلی آدما آرزوها خیلی بزرگ و کوچیکی دارن اما...همیشه هزار عامل مسدود کننده و مانع سر راه هست..که باهات بجنگند..

جمعه 28 فروردين 1394
ن : محمددانیال

ی روز میفهمی که چی شد...

یک دل نوشته از خودم...
نشد که محرمی بشم،توی چشات نگاه کنم
نشد که صبح یک سفر با دست تو وداع کنم
نشد که شاعری بشم اسم تو روصدا کنم
نشدنماز عشقم و به سمت تو ادا کنم
نشد یه بار بلند بگم داد بزنم صدات کنم
نشد یه روز به عشق تو،به حسی بال و پر ندم
نشد که حس بودن و تو فکر تو رها کنم
نشد توآغوشم بگی دوست دارم دوست دارم
نشدکه حرمت دل وروی لبت صداکنم
نشد که وقتی رقتی تو از ته دل آه بکشم
نشدکه خواب هر شب و،خندتونقاشی کنم
نشد که عاطفی بشی،نشد که عاشقی کنی
نشد باهم حرف بزنیم،نشد که درد دل کنم
نشد ستاره بچینیم،نشد برام غزل بگی
نشدکه مثل یک نفس توی دلت شنا کنم
نشدبرام هوس بشی،نشدبرات قفس بخوام
زمزمه کردم اسمتو.. بهاروچشم برات کنم
زندونی کردم دلم و تاکه برات نفس بخوام
خورشید روزگرمم وتوی شبات فدات کنم
دلم بازم گریه میخواد تنهاییامو دوست دارم
اشکام و کنج یک اتاق ،توی آینه ای نگاه کنم
حلقه زدی توی چشام،بغضی توی صدام شدی
زل زدی توی چشم من،طلسمت و چیکار کنم؟!
خنده بودم گریه شدی،گریه بود خنده شدی
هیچ جایی نیست توی دلت،شاید باید سفر کنم
نشد تو رو ببوسمت،نشد که مال هم بشیم
نشد که تو آغوش تو،دقیقه رو جادو کنم

نشد ...ولی خدا کنه ..ی روز ی جا ی ساعتی...
تو دنیایی باهم باشیم...




جمعه 28 فروردين 1394
ن : محمددانیال

تو ی روزی جا می مونی...

ک دل نوشته از خودم...
آدما پاییزو دیدین؟؟؟....فصل عاشقی رو دیدین...این همون بهاره آدم...درد عاشقی رو داره...آدما بهار بودم من.......آدما دووم آوردم....من خزونم که ی روزی...خواب بهار رو می دیدم...آدما  ی روحم اینجا....پر زدم تا اوج ابرا....آدما من ابر بودم...اشک عاشقی تو چشماش...آدما عاشق نمیشم...من بهاررو ،ی جا کشتم....آدما آدم بشین چون...من دیگه عاشق نمیشم...آدما دعواها بسته...جنگ و خون ریزی ها بسته...آدما دروغ نگین باز....نمیشه فکر تو پرواز....من دروغم تو دروغی...سهم جنگمون دروغه....عاشقی کردین و رفتین...؟؟...نه بدون تو صحرا رفتین...ی رو زی صحرا میساختین....واس هم....دستاتون تو کاسه خونه واس هم...من دلم ی کاسه خونه واس تو ...دل من دل میسوزونه واس تو....دلتو ی روز گذاشتی رو دلم...تو میگفتی واس من دل می مونه...تو که رفتی آسمون ابری شدش...بهارم از عاشقی یادی نکرد...اسمون بارون نمیباره بدون...تو ی صحرا دل میسوزه شب و روز...روزی که آدمکا رنگی شدن....فکر میکردن،دلاشون سنگی شدن....رنگشون تو ذهنه سایه جون می داد....زیر آفتابی که باغچه جون میداد....تشنه بودش لبشو بارون میخواست...اما عاشقی بلد نبود بهار...شده پاییز وقت عاشقی شدن...ساعت دل ،..دل و دل تنگی شدن....ساعتم اینجا به وقت دل تو نفس میخواد.....عکستو ببین تو دستم ،قلب تو نفس میخواد...من روانم تو روانی...با تو موندم، تو هوایی...عاشقی؟؟؟آره میدونم....دل دادی؟؟؟؟.... آره میدونم...

آدما همه میدونن...من همینجام پیش قلبت....من فقط نفس میخام بس....

بس کن این نازو ادا رو...من روانیم ..روانی...
من روانم...تو روانی....من میرقصم روی لحظه...کلماتت دیگه بسته...

من میرقصم روی جمله....من روانم روی هجا...روی بخش کردن حرفت...من منم ...اما نمیشه...که باهم بریم ی گوشه....گوشت اینجاس ؟؟؟..با توام من....با منی هنوز ...نمیشه؟؟؟




جمعه 28 فروردين 1394
ن : محمددانیال

نیمکت انتظار...

 

 

یک دل نوشته از خودم... تصویر رفتن را بدون من کشیدی....یک پرتره از دوری و ماتم کشیدی من تو او روی نیمکت هایمان...در ذهن خودبافتیم در خیالمان او با تو از یکرنگی خود هم کلام شد...تصویر من بدون نقش تو فنا شد ما روزی از برای تو بودن چه ها شدیم...تا من میان آمد و وصلت خراب شد سوغات این سفر دل و خون وخیال تو...باشد در عالم بالا باشم برای تو این دل نوشته که نوشتم ازبرای تو...یک فصل دیگراست در بهار تو




جمعه 28 فروردين 1394
ن : محمددانیال

دلت واسه خودت...

یک دل نوشته از خودم...
دلم برای دلم نمی سوزد....
دلم به درد و دلت گوش میدهد...
دلم همیشه در کلام تو، و سکوته خودم....
به دل تنگیه عطر پاییز میسوزد...
دلم که دل داد و بی داد کرد...
به دلبستگیه کوتاهی دلی را شاد کرد...
دلم در لابه لایه دلشدگی اش....به دلخونیه دل لیلا رو کرد...
"دلی شکنجه شد و غرق خون به گوشه ای افتاد"....
دلم به تقاضایه نگاهت رو کرد...
دلم دریدی و دیدی دل نمانده است...این داستان دل که گفتی دروغ است...
تو محض رضای دلت دل ربوده ای....رد کن رها کن روانم در دل باد کن...
سخت است که با دلت دلبری کنی؟؟؟....این سالها در پی درک درودهام...
یکباره آمدی..نه سلامی و علیکی.....دروازه نیست این دلم..پس درود باد
دل دل نکن دلم یکبارطلوع کن...باآن هوای دل خود ..سرود کن
هی تو که بی اندازه از من درد داری...یکبار شد که به درد دلم داوری کنی؟
دو طایفه دو رنج و دو دل تباه شد...یکدندگی و یک تپش ...یک برش...تمام
(م.م)





تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس mohammad-daniyal.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.