
بوی تو همان خاک دم پنجرا است.....
عطرت را......
هر روز نسیم میبارد بر مشام گل های بهاری......
اما...
تو چه کردی ....؟
خشت خشتم را در وسعت شهربی کسی هایم .....ویران کردی....
غلت غلتان زیر باران ....روی سطح جاده ها...در پی ات گریان کجا ها گشته ام.....
در چهار راه سکوت.....آن کافه خاطره ها.....
زیر باران خزان.....گرم فضایت بوده ام.....
یک فصل از روی درختی افتاد..... تنه ی فصل تباهی را به آتش میکشم......
من تو را....ای صاحب فاصله ها...... در بلندای تئاتر شهر....به آتش میکشم....
تو چه نقشی را به بازی داده ای!.........این من و این نقش و بازی را به بازی داده ای!!
باران را به بازی میکشم....لیلی نما....
من نم خشکیده دل را به آتش میکشم......
تو سحر ها را ز خاطر برده ای......آن زمان تو چشمها را شسته ای....
وقت خواب تو برایم نعمتیست.....
بی اراده سحر ها را کشته ای.....
وقت اعجازت کنار آینه......
چشم و مژگان و لبت....تو عقل ها را شسته ای....!!!
روزگاری می شود دین و دلم را برده ای....
آتش و باران من،وق و زمان را برده ای....!!!
گوش کن....
بــــــــــــــــــــــــاران کــــفــرو عـــــــشــــق و آه.....
نرمی لبهای توست...روی روح زخمی ام....
نازنین باور کنی یا نه بدان،..............
عـــــــشـــــــق را در پـــرده اول به آتش میکشم
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
وقت کردی به منم سر بزن
:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام، ،
