خیلی آدما آرزوها خیلی بزرگ و کوچیکی دارن اما...همیشه هزار عامل مسدود کننده و مانع سر راه هست..که باهات بجنگند..

یک شنبه 6 مهر 1393
ن : محمددانیال

عشق یکطرفه چیست؟

"پارانویا" نامی که روانشناسان بر "عشق یکطرفه" می گذارند

عشق

حتما شما هم داستان عاشقان ناکام تاریخ که معشوق شان دوستشان ندارد را شنیده اید و یا در زمان معاصر قصه ی ماجراهای عاطفی یکطره که منجر به اسید پاشی و انواع رفتار های جنون آمیز شده است ، به گوشتان خورده است .در این مقاله خانم فردوسی - روان شناس- از این احساس های یکطرفه و دردسر ساز می گوید.   

سیما فردوسی گفت: در ادبیات ما داستانها و قصه های فراوانی در باره عشق های یک طرفه یا فرهاد وار نقل شده است.

عشق یک طرفه عشقی است که میل به معشوق در آن امری ذهنی است. یعنی عاشق درافکار و پیش فرضهایش باور دارد که معشوقش به او علاقه مند است و او ازاحساسات معشوقش بی اطلاع است.

وی افزود: روانشناسان این حالت را بیش از آنکه نوعی عشق بنامند آن را نوعی بیماری روانی به نام "پارانویا" می دانند. عشق های یک طرفه نوعی بیماری روانی محسوب می شود. در برخی موارد اشخاصی وجود دارند که دیوانه وار به کسی علاقه مند هستند و تصور می کنند که آن شخص نیز آنها را دوست دارد. اما اینها تنها در مخیله او وجود دارد زیرا در مواقعی ممکن است شخص دیگر یا او را دوست نداشته باشد و یا در مواقعی حتی او را نشناسد!

فردوسی معتقد است: این حالت نوعی بیماری پارا نویید است این نوعی جنون عاشقی است. این حالت حالت عادی و معمولی نیست زیرا در حالت عادی اگرکسی به شخص دیگر علاقه مند شود ولی بداند که عشق و علاقه اش یک طرفه است بی شک از آن عشق دست بر می دارد. ولی زمانی که شخص دچار پارا نویید باشد از این عشق یک طرفه دست بر نمی دارد واژه علمی که به این نوع بیماری "عشق بی وصال "گفته می شود.

اگر میل عاشق پس ازاجابت نشدن خواسته اش دوباره مطرح شود. ممکن است در نهایت منجر به سرخوردگی شود.

بسیاری از روانکاوها معتقد هستند که عشق و تنفر دو روی یک سکه هستند. زمانی که عاشق به معشوقش می رسد همه چیز می تواند ختم به خیر شود اما اگر این اتفاق صورت نگیرد ممکن است با بوجود آمدن بی وفایی و خشم کار منجر به تنفر می شود و در این شرایط قسمت دیگر عشق خودنمایی نمی کند.البته در رسیدن به معشوق هم ممکن است بعد از وصال در اثر اختلافات ،عشق از بین برودو تبدیل به نفرت شود.

عشق

 

در بیماری پارانویید هزیانی بارزوسازمان یافته وجود دارد.زیرا فرد حرف ها و باورهایی دارد که کاملاً اشتباه است. به عنوان مثال از علاقه به فردی سخن به میان می آورد و معتقد است که آن فرد هم به او علاقه مند است اما به علت کم رویی آن را بیان نمی کند. و یا اینکه فرصت ابراز آن را نکرده است.

این روانشناس ادامه داد: بیماران پارانویید همواره در ذهنشان با تصوراتشان زندگی می کنند و این ذهنیت را پردازش می کنند. علت این بیماری به تجربیات ناگوار هر فرد در دوران زندگی اش داشته بازمی گردد. نحوه تربیت های خانوادگی و سطح زندگی او نیز در بروز این بیماری موثر است.

 

در این حالت فرد در نوع تفکر و نگاهش به جامعه و افرادش متفاوت می شود. بیمار پارانویید تفسیر هایش از جامعه و آدمهایش فرق می کند و معتقد است که دیگران هستند که نمی خواهند من به معشوقم برسند. و معتقد است معشوقش او را دوست دارد ومخالفت های دیگران مانع وصال اوست.در این بیماری فرد بشدت افسرده می شودالبته قصد من این نیست که بگویم همه عشق ها اینگونه است بلکه منظور ببرخی از این عشق هاست که ما آنرا به عنوان عشق بی وصال و یا عشق یک طرفه می نامیم.

سیما فردوسی در پایان تاکید کرد: بیماری پارانویید فقط در باره عشق صدق نمی کند بلکه در باره موضوعات دیگر نیز پیش می آید. به عنوان مثال شخصی بدون دلیل و مدرک فکر می کند که همسرش به او خیانت می کند. و نسبت به آنها سوء ظن پیدا می کنند.

 

خلاصه ی کلام، جوانان عزیز : مراقب احساس تان باشید. خیلی اوقات یک احساس در ابتدا هیجان انگیز و رمانتیک است اما زندگی تان را به هم خواهد ریخت . فراموش نکنید مقابل هر خطایی را اگر از ابتدا بگیرید بسیار آسان تر است.

 

منبع : جهان و تبیان



:: موضوعات مرتبط: ازدواج و همسر -عاشقانه و عاطفی، ،


سه شنبه 1 مهر 1393
ن : محمددانیال

با حس من نفس بکش...

مهربونم،

         نازنینم، بهترینم.

                    عشقم، امیدم، جونم.

                                        با توام ، با تو، دنیای من.

میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟!

ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم.

میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم.

 کنارت،

         همراهت،

                          هم قدم

                            و هم نفس با نفس کشیدنت.

میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم. تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم.

میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم.

کنارم بمون، تا زنده بمونم. با من باش، تا دووم بیارم.

مراقب چشمات باش، تا امیدوار بمونم. مراقب قلبت باش، تا زنده بمونم. مراقبم باش، تا کنارت بمونم.

گفتم، هزار بار دیگه هم میگم:

دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم مهتابم . . . تا هر زمان که زنده باشم.



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، ،


سه شنبه 1 مهر 1393
ن : محمددانیال

اجازه هست

اجازه هست که عشقتو،توکوچه هادادبزنم؟

روپشت بوم خونه هااسمتوفریادبزنم؟

اجازه هست که هرنفس ترانه بارونت کنم؟

ماه وستاره روبازم فدای چشمونت کنم؟

اجازه هست که خنده هات قلبموازجابکنه؟

بهت بگم عاشقتم،دوست دارم یه عالمه

اجازه هست نگاهتو،توخاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه،به خاطرت خواب بکنم؟

اجازه فریادبزنم:توقلبمی تابه ابد؟

بدون اگه رسوابشم به خاطرت خوبه،نه بد!

اجازه هست دریاباشم،کویرروپیمونه کنم؟

توصدف دلم بشی،من تودلت خونه کنم؟

اجازه هست....؟؟



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، ،


سه شنبه 1 مهر 1393
ن : محمددانیال

25سال طول کشید....تا بمیرم....

وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

یا دیگر دوستت ندارم !

نه ….

من فقط فهمیدم :

وقتی دلت با من نیست ؛

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

تنها دلتنگترم میکند … !

تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم

 پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !

من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..

یـادت نمی آید؟

من همانـم

حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...


:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام، ،


سه شنبه 1 مهر 1393
ن : محمددانیال

آرزوی آغوشت را به عذابی تبدیل کردی...حسرتت آه شده و بغض

عشق لالایی بارون تو شباست

نم نم بارون پشت شیشه هاست

لحظه ی شبنم و برگ گل یاس

لحظه ی رهایی پرنده هاست

تو خود عشقی که همزاد منی

تو سکوت من و فریاد منی

تو خود عشقی که شوق موندنی

غم تلخ و گنگ شعرای منی

وقتی دنیا درد بی حرفی داره

تویی که فریاد دردای منی

تو خود عشقی که همزاد منی

تو سکوت من و فریاد منی

دستای تو خورشید و نشون می دن

چشمای بسته مو بیدار می کنن

صدای بال پرنده رو لبات

تو گوشام دوباره تکرار می کنن

زندگی وقتی که بیزاری باشه

روز و شبهاش همه تکراری باشه

شاید عشق برای بعضی عاشقا

لحظه ی بزرگ بیداری باشه

عشق لالایی بارون تو شباست

نم نم بارون پشت شیشه هاست

لحظه ی عزیز با تو بودنه

آخرین پناه موندن منه

تو خود عشقی که همزاد منی

تو سکوت من و فریاد منی



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، ،


جمعه 21 شهريور 1393
ن : محمددانیال

رمانی به نام عشق معادله چند مجهولی

پرنیان باید من رو پیدا کنه.....

پرنیان تو حیاط ک قدم میزد ،صدام میزد دانیال کجایی؟؟

دانیال،پس کجارفتی؟؟

راستش دلم نمی اومد جوابشو ندم،ولی از طرفی دوست داشتم که خودش من رو پیدا کنه.

تقریبا همه جا رو گشته بود...اتاقهای خونه...طویله!!.سرویس ..اما سمت مرغدونی نیومده بود..

با صدایی ظریف...انگار که نسیم روی پارچه حریری می وزید صدا زد...دانیال...دانیال...؟؟!..و همین طور به سمت مرغدونی اومد.

پشت در رسید و انگار که ترسیده باشه در رو به آرومی باز کرد...

انصافا مرغدونی خیلی تاریک بود...

صداش لرزیدو گفت:دا...نیا...ل.....تو ....رو خدا اینجاییی؟؟!!

من خیلی ظالم بودم..؟؟!!

تا اینکه.....



:: موضوعات مرتبط: رمان خودم-و نگارنده های عزیز دیگر، ،
:: برچسب‌ها: داستان -رمان- عشق-پرنیان-دانیال,


جمعه 10 بهمن 1389
ن : محمددانیال

شهریار خیرایی... دوست شاعر و هنرمندام

سلام رفیقه عزیز....

 

داداش وقتی یاد روزای خدمت میافتم...

 

وقتی یادت میافتم....

 

بی تعارف بگم..

بغضم میگیره....

هم برادرم شدی ...هم رفیقم ...هم،.....

 

همخدمتی...

 

دوران کوتاهی بود..اما الان که یاد اون دوران میافتم...

میبینم بی انصافیه که بگم دورانه کوتاه...

دورانه طلایی بود....

خیلی سخت بود...اما با هم بودناش قشنگ بود...

امیدوارم بازم به اون حس و حال برسیم...و با هم باشیم...مث همون روزا...

خیلی میخوامت داداش

 

 

 

 

 

دانلود دکلمه هاي عاشقانه  شهريار خيرايي تهيه شده در استديو شخصي مهران محمدي




پنج شنبه 16 بهمن 1388
ن :

زن

من زنم...

    و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو می برد!

           دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی .

           قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشم هایت می آیند . 

           تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم .

#سیمین دانشور #

 




پنج شنبه 16 بهمن 1388
ن :

دلتنگی

ساکت که می مانی می گذارند به حساب جواب نداشتنت

عمرا بفهمند داری جان می کنی تا حرمت ها را نگه داری

************

سال هاست منتظر آمدن روزهای بهترم

ولی نمیدانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند

************

اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند

 




پنج شنبه 16 بهمن 1388
ن :

دوست مجازی من ...

دوست مجازی من ...

چند وقت است برایت می نویسم و تو می خوانی

و گاهی تو می نویسی و من می خوانم

دوست مجازی من ...

این روزها درد دل هایمان را به زبان نمی آوریم

تایپ می کنیم ...

مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود

روی دیوار احساس چه کسی می نوشتیم !!!

دوست مجازی من ...

نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی...

و می دانم قدر تمام لبخندهایت تنهایی

بودنت را قدر می دانم هر چقدر مجازی باشی

 




پنج شنبه 16 بهمن 1388
ن :

رفتن

رفتن"!
رفتن که بهانه نميخواهد،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده...
رفتن که بهانه نميخواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى!

"ماندن"!
ماندن اما بهانه ميخواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى، يک فنجان چاى، بوى عود،
يک اهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين...
وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پراز دلخورى باشد خالى اش ميکنى و باز
ميمانى... ميمانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش
ميکنى براى نرفتنت!

آرى،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن، هيچکدام... !




شنبه 27 دی 1388
ن : محمددانیال

خداحافظ....




دو شنبه 28 مهر 1388
ن : محمددانیال

ادامه رمان....زندگی منهای عشق

یک برگه.....

                یک واقعیت....

نوشته داخل برگه:

                        مرکز آموزش پیاده(شهید سرلشکر علیرضا اشرف گنجویی05کرمان)

 

دنیا داشت دور سرم میچرخید،.چقدر ساده اطرافیان داشتند میگفتند و میخندیند....!!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: رمان خودم-و نگارنده های عزیز دیگر، ،


پنج شنبه 24 مهر 1388
ن : محمددانیال

دل نوشته های یک دوست

The world is full of nice peaple, if u can't find one, Be One ( دنیا پر از آدم های خوبه، ولی اگه نتونستی حتی یکی از اونارو پیدا کنی، لااقل خودت خوب باش.)
**************************************************

به خداگفتم بیاجهان روقسمت کنیم!
گفتم:آسمون مال من، ابراش مال تو
دریامال من، موجاش مال تو
خداخنده ای کرد وگفت:
توبندگی کن همش مال تو ... حتی من
دوس دارم به
این جمله یه ذره فکرکنین:
امروزازدیروز به مرگ نزدیکتریم به خداچطور؟؟؟

**************************************************

آدمای راستگو خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشن
خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن
خیلی راحت بهت میگن که دوستت دارن
خیلی دیر دل میکنن
خیلی دیر تنهات میزارن
اماوقتی زخمی بشن ساکت میشن چیزی نمیگن خیلی راحت میرن و دیگه برنمیگردن...

**************************************************

خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا
ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم : حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

**************************************************

به گند نکشید دوست داشتن را !
وقتی هنوز ...
تکلیفتان با خودتان که هیچ ...
با دلتان هم معلوم نیست !
خانه خراب می شوید اگر ...
حرمت نگه ندارید !
به یک باره می بینید نابود شد ...
هر آنچه که به خیالتان ساخته بودید !
یاد بگیر عزیز من ...
به زبان اگر آوردی دوستت دارم را
حواست باشد که با تمام وجود می گویی ...
که چشمهایت جای دیگر نیست !
فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند !
حواست باشد که گاهی ...
اعتماد ...
تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند !
که شکستنش یعنی مرگ !!!
یعنی نابودی ...
یادت باشد هم آغوشی با هر کس افتخار نیست !
که اگر ماندی پای آغوش یک عشق
هنر کرده ای !
اگر ساختی دنیایت را میانِ بازوانِ مردی ...
اگر باختی تمامت را برای چشمان بانویی ...
هنر کرده ای !
به گند نکشید ...
باورِ اینکه ...
می شود هنوز هم ...
عاشقانه کسی را از چهاردیواری خانه راهی کرد !
و ایمان داشت
که هیچکس
میانِ راه
با نگاهِ او آشنا نیست ...
جـــــــــــــــــز تـــــو ...

**************************************************

فقط برای خود خودمم
نه زیبایم و نه عروسکی
و نه محتاج نگاهی
برای تو که صورت های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدم ها را
هیچ ندارم
راهت را بگیر و برو
حوالی من توقف ممنــــــــــــــوع است.

**************************************************

روزگــــــارتان شــکلاتـــی با همون طعمی که دوست دارین ...

*************************************************


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، ،


1 فروردين 1388
ن : محمددانیال

آخرش چی میشه.......؟؟

آخر این راه هر چیزی که باشه باید برم...

تاریکه میدونم...

ترسناکه میدونم...

غم داره ....

و همه تنهام میذارن...

اینا رو هم میدونم...

ولی یک چیز رو نمیدونم...

و اون هم اینه که..

چی شد که وارد این راه شدم؟....

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام، ،



تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس mohammad-daniyal.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.